نويسنده: محمدعلي محمدي

 
برخي از نويسندگان، اسود عنسي را در شمار کساني آورده‌اند که ادعاي هماوردي با قرآن کرده، به تحدي قرآن پاسخ داده و جملاتي در هماوردي با قرآن گفته است. (1) برخي او را اولين شخصي برشمرده‌اند که با قرآن هماوردي کرده است.
براي بررسي دقيق‌تر و پاسخ به اين پرسش کليدي که آيا به راستي مدعي نبوت بوده و به تحدي قرآن پاسخ داده يا خير، مناسب است پس از ذکر خلاصه‌اي از زندگينامه وي به پرسش‌هاي مذکور پاسخ داده شود.

خلاصه‌ي زندگي‌نامه اسود

همزمان با گسترش اسلام، از آنجا که رسول اعظم در قبيله‌ي قريش [و مضر] به نبوت برگزيده شده بود، اين مطلب بر برخي ديگر از قبايل بزرگ گران آمد و در سه نقطه‌ي ديگر عربستان و از بين قبايل بزرگ آن منطقه سه نفر ادعاي نبوت کردند که اسود عنسي از بين قبايل قحطاني در جنوب عربستان، ادعاي نبوت کرد. نام اصلي اسود، عبهلة‌بن‌کعب بن عوف (يا غوث) از قبيله‌ي «عَنَس» از قبايل يمن بود که چون سيه چهره بود، به او اسود مي‌گفتند. ديگر القاب او ذوالخمار و ذوالحمار و مکشوح است. از شرح حال اسود آگاهي اندکي در دست است. او در «کهف حُبّان» نزديک نجران، زاده و همان جا بزرگ شد و گفته شده کاهن، شعبده‌باز، سخندان و سخنران بود. (2)
برخي از منابع اسلامي از ارتداد او سخن گفته‌اند، ولي نه تنها دليلي در بر دست نيست که ثابت کند مسلمان بوده و سپس مرتد شده است، بلکه برابر برخي نقل‌هاي تاريخي، پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) در سال يازدهم هجري جريربن‌عبدالله بجلي را به سوي اسود فرستاد تا او را به اسلام فراخواند، ولي وي نپذيرفت. برخي از راويان، چنين دعوتي را نيز انکار کرده‌اند.
به هر روي پس از بازگشت پيامبر از حجةالوداع، اسود دعوت خويش را آشکار کرد و در زادگاهش سر به شورش برداشت و در روز دهم شورش، نجران را تصرف کرد و والي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) را از آنجا بيرون راند. سپس ديگر شهرهاي يمن را يکي پس از ديگري گرفت و به سوي صنعا، پايتخت آن، پيش رفت. شهربن‌باذام (يا باذان) فرماندار ايراني و مسلمان صنعا که از جانب پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) در اين مقام بود، به رويارويي او برخاست و در جنگ کشته شد. اسود پس از تصرف صنعا، در زمان اندکي بر سراسر يمن دست يافت و حکومتي يکپارچه و قدرتمند بر پا کرد. گفته شده است وي الاغي داشت که وقتي به او مي‌گفت: «قف» مي‌ايستاد و وقتي به او گفته مي‌شد «سر» حرکت مي‌کرد. احترام او بين يارانش به حدي بود که زنان اصحابش، مدفوع الاغ وي را به جاي عطر استفاده مي‌کردند. وقتي شورش آنان به اوج خودش رسيد، رسول اعظم به معاذبن‌جبل و بزرگان يمن نامه‌اي نوشته، از آنان خواست عليه اسود قيام کرده، شرش را از جامعه کم کنند. شورش اسود از آغاز تا انجام سه تا چهار ماه به درازا کشيد و سرانجام در زمان حيات پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) و با همکاري همسرش خودش به دست مسلمانان به هلاکت رسيد.

ادعاي نبوت

به نوشته‌ي برخي از مفسران قرآن کريم، وي نخستين کسي بود که با ادعاي پيامبري در پايان سال دهم هجري، مردم را به سوي خود خواند و برخي از نومسلمانان، از دين برگشته، بدو پيوستند. وقتي اسود، موفقيت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) را در گسترش دعوت خود ديد، به انگيزه‌ي دستيابي به حکومت، با ادعاي پيامبري، خود را «رحمان يمن» ناميد و ادعا کرد: دو فرشته به نام‌هاي «سحيق» و «شريق» بر او وحي مي‌آورند. وي تبليغات خود را پنهاني، آغاز و با گفتار دلفريب و کارهاي خارق‌العاده مردم را جذب کرد تا آنکه بيشتر قبيله‌ي مذحج و شمار فراواني از مردم نجران بدو پيوستند.
مرکز عبادي که- به جاي مکه- مردم را به سوي آن فرامي خواند، در شهر صنعا قرار داشت. اسود عنسي بيشترين وقت خود را به عبادت و اعتکاف در غاري مي‌گذراند و رسماً خود را پيامبر مي‌ناميد. به نوشته‌ي ابن‌کثير، طبري و ديگران او در غاري به نام خبان (3) مي‌زيست و آن غار به منزله‌ي خانه‌ي او بود. (4)

آيات نازل شده درباره‌ي اسود

يکي از آياتي که برخي معتقدند درباره‌ي ارتداد اسود و برخي از نومسلمانان و نکوهش آنان نازل شده، اين آيه است: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ مَن يَرْتَدَّ مِنكُمْ عَن دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَلاَ يَخَافُونَ لَوْمَةَ لآئِمٍ...»: (5) هر کس از دينش بازگردد، به زودي خداوند قومي را بياورد که دوستشان بدارد و دوستش بدارند. در برابر مؤمنان، فروتن و در برابر کافران، سرسخت باشند. در راه خدا جهاد کنند و از سرزنش ملامتگران نهراسند. (6)
در بحث نزول اين آيه درباره‌ي اسود به چند نکته بايد توجه شود:
1. آيه‌ي مذکور درباره‌ي مرتدان و افرادي است که از دين برگشته‌اند؛ در حالي‌که اسود قبلاً مسلمان نشده بود تا مرتد شناخته شود؛ از اين‌رو سبب نزول مذکور با آيه سازگار نيست.
2. بسياري از مفسران بزرگ نيز اين شأن نزول را نقل نکرده‌اند که شايد به همان دليل گفته شده در فوق بوده است. (7)
3. چنان‌که بسياري از مفسران تصريح کرده‌اند، آيه، عام است و شامل همه‌ي مرتدان مي‌شود.
خداوند در اين آيه شريفه، به عنوان يک قانون کلي به همه‌ي مسلمانان اخطار مي‌کند: «اگر کساني از شما از دين خود بيرون روند، زياني به خدا و آيين او و جامعه‌ي مسلمانان و آهنگ سريع پيشرفت آن‌ها نمي‌رسانند؛ زيرا خداوند در آينده جمعيتي را براي حمايت اين آيين برمي‌انگيزد». (8) شأن نزول‌هاي مختلفي که براي بخش دوم آيه (فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ) آمده نيز شاهدي بر اين مطلب است که نمي‌توان نزول آيه درباره‌ي اسود را پذيرفت. (9) اين آيه همانند آيه 38 سوره‌ي محمد (صلي الله عليه وآله وسلم) است که مي‌فرمايد: «... وَإِن تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ ثُمَّ لَا يَكُونُوا أَمْثَالَكُمْ»: ... و اگر سرپيچي کنيد، خداوند گروه ديگري را به جاي شما مي‌آورد و آنان مانند شما نيستند [بلکه مطيع اوامر الهي‌اند].
با توجه به عموميت آيه است که مفسران در ذيل آيه‌ي 54 سوره‌ي مائده، علاوه بر اسود عنسي از افراد ديگري همانند مسيلمه‌ي کذاب، طليحة‌بن‌خويلد، سجاح‌بنت‌منذر کاهنة و... نيز ياد کرده و آنان را نيز از مرتدان شمرده‌اند (10) که همه از باب جري و تطبيق است.
4. صرف نظر از همه‌ي آنچه گذشت و مهم‌تر از همه اينکه اصولاً آيه، هيچ دلالتي بر اين مطلب ندارد که کسي توان آوردن متني همانند قرآن را دارد و خلاصه اينکه آيه‌ي مذکور ربطي به بحث امکان هماوردي قرآن به وسيله‌ي اسود و يا شخصي ديگري ندارد.
آيه‌ي ديگري که گفته شده در پاسخ به ادعاي اسود [و برخي ديگر همانند مسيلمه و...] نازل شده است، آيه‌ي 93 سوره‌ي انعام است. خداوند در اين باره مي‌فرمايد: «وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللّهِ كَذِبًا أَوْ قَالَ أُوْحِيَ إِلَيَّ وَلَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَيْءٌ وَمَن قَالَ سَأُنزِلُ مِثْلَ مَا أَنَزلَ اللّهُ...»: و کيست ستمکارتر از آن کس که بر خدا دروغ مي‌بندد يا مي‌گويد: بر من وحي شده، در حالي که چيزي به او وحي نشده است و آن کس که مي‌گويد: به زودي نظير آنچه را خدا نازل کرده است، نازل مي‌کنم... . (11) اسود از مصاديق آيه‌ي فوق بود.
اين آيه نيز هيچ‌گونه دلالتي بر آوردن متني همانند قرآن ندارد، بلکه حداکثر دلالتي که دارد، اين است که عده‌اي مدعي بودند توان هماوردي را دارند و روشن است که بين ادعاي توان هماوردي داشتن با آوردن متني که همانند قرآن کريم باشد، فاصله بسيار است. مسلمانان حق‌انديش و فرزانگان آزادانديش، معتقد نيستند که کسي ادعاي هماوردي نداشته است، بلکه معتقدند کسي نتوانسته اين ادعا را ثابت کند. روشن است که در هر جامعه‌اي مدعيان دروغگو و خيالبافان بلندپردازي يافت مي‌شوند که ادعاهاي گزاف مي‌کنند، ولي همه‌ي اين ادعاها پوچ و طبل ميان‌تهي است:

لاف از سخن چه در توان زد *** آن خشت بود که پر توان زد
 

معارضات نقل شده

الف) مهم‌ترين متني که برخي گفته‌اند آن را اسود در مقام معارضه با سوره‌ي أعلي خوانده، متن زير است:
«سبّح إسم ربّک الاعلي، الّذي يسّر علي الحبلي، فأخرج منها نسمه تسعي، من بين أضلاع و حشى، فمنهم من يموت و يدفنّ فى الثرى و منهم من يعيش و يبقي»: (12) منزّه شمار نام پروردگار بلندمرتبه‌ات را، همان که بر زن آبستن آسان کرد، سپس از او شخصي داراي روحي، زنده بيرون آورد [انساني] از ميان دنده و شکم او. [انسان‌هايي که] برخي از آنان مي‌ميرند و دفن مي‌شوند و برخي زندگي مي‌کنند و باقي مي‌مانند.

پرسش‌هاي اساسي

درباره‌ي جملات منسوب به اسود به چند پرسش بايد پاسخ داده شود:
الف) گوينده‌ي اين سخنان کيست؟
ب) آيا اين سخنان را در مقام معارضه با قرآن گفته است؟
در پاسخ به پرسش نخست، متن فوق به چند نفر نسبت داده شده است؛ از جمله:
1. حضرمي‌بن‌عامر؛ درباره‌ي نامبرده دو دسته روايت وجود دارد. در برخي از گزارش‌هاي تاريخي، مشابه اين سخنان را حضرمي به جاي سوره‌ي اعلي خوانده است. روايت چنين است:
حضرمي‌بن‌عامر نزد پيامبر اکرم آمد. پيامبر از او پرسيد آيا چيزي از قرآن مي‌داني؟ او گفت: بلي و اين‌گونه قرائت کرد: «سَبِّح اسمَ رَبِّک الاعلَي الَّذِي خَلَقَ فَسَوَّي وَ الَّذِي قَدَّرَ فَهَدي و الذي امتن علي الحبلي فاخرج منها نسمة تسعي بين شغاف و حشا». پيامبر اکرم (صلي الله عليه وآله وسلم) به او گفت: چيزي بر قرآن نيفزاييد که قرآن، شافي و کافي است. (13)
برابر برخي گزارش‌هاي ديگر، اين اضافات را حضرمي (يا علاءبن‌خضرمي) (14) بر سوره‌ي عبس افزوده و رسول اعظم (صلي الله عليه وآله وسلم) او را از اين کار نهي کرده است. (15)
با توجه به آنچه گذشت، اين سخنان را حضرمي به سبب اشتباه و تصور اينکه اين جملات نيز جزو قرآن است، خوانده، ولي پيامبر اکرم (صلي الله عليه وآله وسلم) او را باز داشته است. پس اين جملات ربطي به هماوردي با قرآن ندارد، بلکه از آنجا که حضرمي، آيات را از حفظ مي‌خوانده، اشتباهي کرده و رسول‌الله او را راهنمايي کرده است. آنچه مي‌تواند درستي انتساب اين سخنان به حضرمي را تأييد کند، توانمندي شعري و فصاحت وي است. (16)
2. مسيلمه کذاب؛ گزارش‌هايي که اين سخنان را با اختلافي بسيار اندک به مسيلمه نسبت مي‌دهد، فراوان است که در ادامه به بخش‌هايي از آنچه به وي نسبت داده مي‌شود، اشاره مي‌کنيم:
الف) «سبح اسم ربک الاعلي الذي يسر علي الحبلي. فأخرج منها نسمة تسعي من بين أحشا و سلا (يا: ومعي) فمنهم من يدس في الثري و منهم يعيش يحيي (يا: ويقي)...». (17)
اگر اين متن را در کنار آنچه به اسود نسبت داده شده است، قرار دهيم، ترديدي باقي نمي‌ماند که تقريباً هيچ تفاوتي بين اين دو وجود ندارد و تنها تفاوت مهم اين دو آن است که سخنان منسوب به مسيلمه اضافاتي دارد که در سخنان منسوب به اسود چنين اضافاتي ديده نمي‌شود. (18) در اين صورت حتي اگر نپذيريم صاحب سخنان مذکور حضرمي است، اثبات انتساب اين سخنان به اسود، دليل محکمي را مي‌طلبد؛ زيرا- چنان‌که خواهد آمد- تنها سندي که اين سخنان را به اسود منتسب مي‌داند، کتاب المعجزة الخالده است و او نيز براي سخنش هيچ دليلي نقل نکرده است.
ب) متن ديگري که مشابه متن مذکور به مسيلمه نسبت داده شده، چنين است:
«لقد أنعم الله على الحبلى، إذ أخرج منها نسمة تسعى، من بين صفاق و حشي». (19)
ج) سومين متن منسوب به مسيلمه که با آنچه گذشت، شباهت‌هايي دارد و در واقع بخش‌هايي از آن است، چنين است: «ألم‌تر کيف فعل ربک بالحبلي، آخرج منها نسمة تسعي، ما بين صفاق و حشا». (20)
3. سومين شخصي که کلمات فوق به او نسبت داده شده، مردي اعرابي است؛ برابر برخي نقل‌ها عايشه از کنار اعرابي عبور کرد که براي يارانش نماز مي‌خواند و قرائتش اين‌گونه بود:
«سبح اسم ربک الاعلي، الذي پسر علي الحبلي، فأخرج منها نسمة تسعي، من بين صفاق و حشا، أليس ذلك بقادر على أن يحيى الموتى، ألا بلى ألا بلي». عايشه با شنيدن اين سخنان بر آشفت و بر آنان نفرين کرد. (21)
در اين نقل نيامده است که اين اعرابي که بود؟ آيا خودش اين سخنان را گفته يا از ديگري آموخته بود؟ هرچه باشد به نظر مي‌رسد اين سخنان در صدر اسلام مشهور بوده و از اين‌رو عايشه با شنيدن آن، آن را به خاطر سپرده بود. اگر اين نقل را در کنار نقلي که برابر آن، گوينده‌ي اين سخنان حضرمي بود، قرار دهيم، احتمال شهرت اين سخنان در صدر اسلام افزون مي‌شود. پرسشي که مطرح مي‌شود، اين است که اگر اين سخنان در صدر اسلام مشهور بوده و- چنان‌که گذشت- به افراد زيادي نسبت داده شده است، آيا اسناد محکمي براي انتساب اين سخنان به اسود وجود دارد؟
پاسخ منفي است؛ زيرا- چنان‌که گذشت- تنها سندي که اين سخنان را به اسود نسبت داده، المعجزة الخالده شهرستاني است. (22) از اين رو هيچ وجه نمي‌توان اسود را از افرادي برشمرد که با قرآن هماوردي کرده است. (23)
***
ب) متن ديگري که از اسود در دست است، نامه‌اي است که در جريان يکي از جنگ‌ها نوشته و متن آن چنين است: «أيها المتوردون علينا أمسکوا علينا ما أخذتم من أرضنا و وفروا ما جمعتم فنحن أولى به و أنتم على ما أنتم عليه»: (24) اي واردشوندگان بر ما [که به جنگ ما آمده‌ايد]! هر زميني که از ما گرفته‌ايد، نگهداريد و آنچه جمع کرده‌ايد، ازدياد بخشيد، سپس ما به آن سزاوارتريم و لياقت شما همان است که خود داريد.
ترديدي وجود ندارد که با فرض پذيرش اينکه نامه به وسيله‌ي اسود نوشته شده است، متن فوق هيچ ربطي به تحدي قرآن ندارد.
ج) سومين سخني که گفته شده از وي به جاي مانده و ادعاي نبوت و آمدن فرشته‌ي وحي نزد وي، در آن به صراحت آمده است، ماجرايي است که بين اسود و قيس‌بن‌عبد يغوث، يکي از فرماندهان اسود رخ داد. قيس در عين حال که از فرماندهان اسود بود، به مسلمانان متمايل شده و بدانان وعده‌ي همکاري داده بود، شيطاني (جاسوسي) اين مطلب را به اسود رساند. وي در اين‌باره به قيس پيام داد: اي قيس اين شخص چه مي‌گويد؟ پرسيد چه مي‌گويد؟ اسود گفت وي چنين مي‌گويد: «عمدت إلي قيس فأکرمته حتي إذا دخل منک کل مدخل و صارفي العز مثلک مال ميل عدوک و حاول ملک و أضمر على الغدر إنه يقول يا أسود يا أسود ويا سوءة ويا سوءة أقطف قنته و خذ من قيس أعلاه وإلا سلبک أو قطف قنتک»: به قيس تکيه کرده، او را گرامي داشته‌اي، تا آنجا که از هر راهي بر تو وارد مي‌شود و همانند تو عزيز شده، ولى او به دشمنانت متمايل شده و ملک تو را مي‌خواهد و خيانت خودش را پنهان مي‌کند. او مي‌گويد اي اسود (سياه)، اي بد، اي زشت، فتنه‌ي قيس را برچين و توان برتري‌جويي‌اش را بگير و گرنه تو را سلب کرده يا تو را در و خواهد کرد.
قيس به خود اسود قسم ياد کرد و گفت: به ذي‌الخمار سوگند که تو در جان من بزرگ‌تر و ارجمندتر از آن هستي که بخواهم خيال بدي درباره‌ات داشته باشم. اسود گفت: چه قدر جفاکاري! آيا فرشته (کسي که اين خبرها را براي من آورده) را تکذيب مي‌کني؟ فرشته راست گفته و الان دريافتم که تو از اين افکارت توبه کرده‌اي. (25)
طبق برخي گزارش‌هاي تاريخي، اسود، قيس را بار ديگر احضار کرده، بدو گفت: «ألم أخبرک الحق وتخبرني الکذابة؟» مگر من تو را از سخن حق آگاه نکردم، ولي تو از سخن دروغ به من خبر دادي؟ سپس ادامه داد: اين (شيطاني که او را ملک مي‌خواند) به من مي‌گويد: يا سوءة! يا سوءة! إلا تقطع من قيس يده يقطع قنتک العليا (اي سياه! اي سياه! چرا دست قيس را از بدنش جدا نمي‌کني تا نتواند هوش والايت را بچيند (تو را از پاي در آورد)؟ در اين جريان نيز قيس با توريه توانست خود را از مهلکه نجات دهد. (26)
ممکن است موارد ديگري از اين دست نيز وجود داشته باشد، ولي همان‌گونه که علامه سيدمرتضي عسکري نوشته است، موارد مذکور از نظر دلالي و سندي مخدوش است و کسي که اين گزارش را ساخته- يعني سيف- از دروغ پردازان حرفه‌اي و متهم به زندقه است. به فرض درستي تسليم سند، هيچ کدام بر پاسخ‌دهي به تحدي قرآن دلالتي ندارد. (27)

جمع‌بندي و نتيجه گيري

استناد متن «سبّح إسم ربّک الاعلي، الّذي بيشتر علي الحبلي...» به اسود، ناصواب است و ساير متون يا سخنان بسيار کمي که از اسود در دست است، نه تنها از نظر سندي، مخدوش و از نظر محتوايي غير قابل مقايسه با قرآن است، بلکه اصولاً هيچ ارتباطي به تحدي با قرآن ندارد و همان‌گونه که برخي از دانشمندان گفته‌اند، اسود، مردي فصيح بود که فقط ادعاي نبوت کرد؛ ولي با قرآن ھماوردي نکرد. (28)

پي‌نوشت‌ها:

1. ابن‌جرير طبري؛ تاريخ طبري؛ ج 2، ص 146. ابن‌کثير: البداية و النهاية: ج5، ص60-61.
2. بحريه اوچ اوک؛ تاريخ پيامبران دروغين در صدر اسلام؛ ص46.
3. ياقوت حموي در اين‌باره مي‌نويسد خبان- بضم أول و تشديد حرف دوم يا تخفيف آن- روستايي در يمن است که بدان وادي خبان گفته مي‌شود. اين قريه، در نزديکي نجران واقع شده است (مجمع البلدان؛ ج2، ص 343).
4. ابن‌عساکر؛ تاريخ مدينة دمشق؛ ج 49، ص 483. ابن‌جرير طبري؛ تاريخ طبري؛ ج 3، ص230. ابن‌کثير؛ البداية و النهايه، ج6، ص 374.
5. مائده: 54.
6. عبدالقادر ملاحويش آل غازي؛ بيان المعاني؛ ج6، ص 341. بروسوي؛ تفسير روح البيان؛ ج 2، ص 405.
7. دايرة المعارف قرآن کريم؛ ج3، ص 320-322.
8. مکارم شيرازي و ديگران؛ تفسير نمونه؛ ج 4، ص 416. فضل‌بن‌حسن طبرسي؛ مجمع البيان في تفسير القرآن؛ ج3، ص 321. شيخ طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج3، ص 556. علامه طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج5، ص 390.
9. همان.
10. مراغي؛ تفسير مراغي؛ ج6، ص 141. بيضاوي؛ أنوار التنزيل؛ ج 2، ص 132. آلوسي؛ روح المعاني؛ ج 3، ص 328. فخر رازي؛ مفاتيح الغيب؛ ج 12، ص377. مير سيدعلي حائري تهراني؛ مقتنيات الدرر؛ ج 4، ص 36.
11. ابن‌جرير طبري؛ جامع‌البيان في تفسير القرآن؛ ج 7، ض182. محمد بن علي شريف لاهيجي؛ تفسير شريف لاهيجي؛ ج 1، ص 796. محمدبن حبيب مارودي؛ تفسير مارودي (النکت والعيون)؛ ج 2، ص 143.
12. سيد هبةالدين شهرستاني؛ المعجزة الخالدة: ص 104.
13. سيوطي؛ الدر المنثور؛ ج6، ص 338. ابن‌حجر؛ الإصابه؛ 2، ص 83.
14. ر.ک: آلوسي؛ بلوغ الأرب؛ باب علاءبن‌حضرمي.
15. يکي از اين روايات چنين است: گروهي از بني‌اسد که خضرمي‌بن‌عامر نيز از جمله آنان بود، نزد رسول الله (صلي الله عليه وآله وسلم) آمدند. آن حضرت از حضرمي پرسيد: آيا از قرآن چيزي مي‌داني؟ گفت بلي و شروع به تلاوت سوره‌ي عبس کرد. در اين بين گفت: «و هو الذي منّ علي الحبلي فاخرج منها نسمة تسعي بين شراسيف و حشا». پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) به او فرمود: «لا تزد فيها فإنها کافية» (سيوطي؛ الدر المنثور، ج 2، ص 314. ابن‌حجر؛ الاصابه؛ ج 2، ص 83. متقي هندي؛ کنز العمال؛ ج3، ص 857).
16. خيرالدين زرکلي در کتاب الاعلام (ج 2، ص 263) او را چنين توصيف مي‌کند: من الشعراء الفصحاء الفرسان ... هو شاعر فارس سيد، و له في کتاب بني‌أسد اشعار و أخبار حسان.
17. أبومنصور عبدالملک بن محمد الثعالبي، ثمار القلوب في المضاف والمنسوب؛ ص 146. زمخشري؛ الکشاف؛ ج 1، ص 645 (پاورقي).
18. اضافات مذکور چنين است: «إلي أجل و منتهي و الله يعلم السر و أخفي و لا يخفي (يا: تخفي) عليه أمر الآخرة والأولى» (همان منابع).
19. ابن‌کثير؛ تفسير القرآن العظيم؛ ج4، ص 223. ابن جرير طبري؛ تاريخ طبري؛ ج 3، ص274. ابن‌کثير؛ البداية والنهايه؛ ج 5، ص 61. ابن هشام؛ السيرة النبوية؛ ج 4، ص 999. ابن سيدالناس؛ عيون الاثر؛ ج 2، ص 284. احمدي ميانجي؛ مکاتيب الرسول؛ ج 2، ص386. ابن‌کثير؛ السيرة البويه؛ ج 4، ص 96. صالحي شامي؛ سبل الهدي؛ ج6، ص326.
20. باقلاني؛ إعجاز القرآن؛ ص 105. ابن‌جرير طبري؛ تاريخ طبري؛ ج3، ص 273. ابن کثير؛ البداية والنهايه؛ ج 6، ص 353. احمدي ميانجي؛ مکاتيب الرسول؛ ج 2، ص 387.
21. فخر رازي؛ مفاتيح الغيب؛ ج 31، ص128 و ر.ک: ص 126، ذيل سوره اعلي.
22. سيد هبةالدين شهرستاني؛ المعجزة الخالدة: ص 104.
23. بررسي محتوايي اين جملات را در مقاله‌ي «مسيلمه و هماوردي با قرآن» ببينيد.
24. ابن عساکر؛ تاريخ مدينة دمشق؛ ج 49، ص 483. ابن‌جرير طبري؛ تاريخ طبري؛ ج 3، ص 230.
25. ابن‌عساکر؛ تاريخ مدينة دمشق؛ ج 49، ص 486.
26. همان. سيدمرتضي عسکري؛ عبدالله بن سبا؛ ج134.
27. همان.
28. مصطفي صادق الرافعي؛ اعجاز القرآن و البلاغة النبويه؛ ص 125.

منبع مقاله :
محمدي، محمدعلي؛ (1394)، اعجاز قرآن با گرايش شبهه پژوهي، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي وابسته به دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، چاپ اول